بیگانه| آلبر کامو

دومین کتابی که از کتابخونه گرفته بودم بیگانه بود،بیگانه ی آلبر کامو

این کتابو قبلا هم یبار از کتابخونه دانشگاه گرفته بودم،اما خوردم به امتحانا و بردم پسش دادم!

کتاب قبلی که تموم شد و بیگانه رو شروع کردم، چند صفحه ای هم خونده بودم که عین عزیزم گفت بیگانه رو برام خریده!

منم بهش گفتم که کتاب کتاب خونه رو نمیخونم تا کتاب رو بهم بده و اون رو بخونم...

خلاصه این که وقتی کتاب رو بهم داد و شروع به خوندنش کردم سوومین بار بود که این جمله رو میدیدم: "امروز مامان مرد!"

اما بریم سراغ کتاب!

بیگانه| آلبر کامو| ترجمه امیر جلال الدین اعلم| نشر نیلوفر



خلاصه کتاب:

مادر "مورسو" مرده است و او داستان را اینطور آغاز می‌کند: «امروز مامان مرد.شاید هم دیروز، نمی‌دانم.» مادر او سال‌های قبل از مرگش را در آسایشگاه به سر برده و او باید برای مراسم دفن مادرش به آنجا برود و از این موضوع ناراحت است چون موجب شده تعطیلاتش را از دست بدهد. او در مراسم شب زنده داری مادرش می‌خوابد و تمایلی به دیدن مادرش ندارد. دس از بازگشت از آسایشگاه با "ماری" ملاقات می‌کند و باهم به ساحل و سینما می‌روند و شب را باهم می‌گذرانند.

شبی در راهرو همسایه اش رمون را می‌بیند و برای شام به خانه‌اش می‌رود. او داستان خیانت زنی عرب را برایش تعریف می‌کند و از مورسو می‌خواهد تا از طرف او برای زن عرب نامه بنویسد تا مجابش کند به خانه‌اش بیاید تا بتواند از او انتقام بگیرد. زن عرب به خانه رمون می‌آید و او کتکش می‌زند.پلیس رمون را دستگیر می‌کند و مورسو به نفع او شهادت می‌دهد. رمون مورسو و ماری را به خانه ی ساحلی دوستش دعوت می‌کند. چند نفر عرب برای انتقام از رمون به ساحل می‌آیند و رمون اسلحه‌ای به مورسو می‌دهد اما از آن استفاده نمی‌کند.مورسو به تنهایی به ساحل می‌رود، یکی از عرب‌هایی که برای انتقام از رمون آمده در ساحل است و مورسو طی یک حمله عصبی به او شلیک می‌کند و او می‌میرد.مورسو دستگیر می‌شود و اعتراف می‌کند. در دادگاه تمام اتفاقات مخصوصا رفتار او موقع مرگ مادرش بررسی می‌شود و او مجرم شناخته می‌شود. نقطه اوج داستان زمانی است مورسو بالاخره به ارزش زندگی و دلبستگی اش به آن پی می‌برد.

نظرم درباره کتاب:

این کتاب عااالیه،درگیر کردن فکر مخاطب،متفاوت بودن به معنای واقعی و شخصیت پردازی فوق العاده ی کامو بیگانه رو یه کتاب خاص کرده.

مفهوم عشق به شکل های متوعی دیده میشه،بین دوست پیر مادر مورسو و مادری که مرده، بین همسایه موسو و سگش،عشق جسمانی موسو به ماری، پایبند موندن رمون به رفاقتش با مورسو...

و تغییر و در واقع دگرگون شدن فکر مورسو...

فکر می‌کنم همه آدما یه وقتایی "بیگانه" میشن،یا حداقل سعی میکنن باشن...

کتاب در عین حال شیرینی و کامل بودنش خیلیم کوتاهه!

یک روزه تموم میشه!

پ.ن : خلاصه خیلی کامله نه؟ :-"

واسه یه مسابقه نوشته بودمش که منصرف شدم و نفرستادمش و اینجا گذاشتم :))

نظرات 1 + ارسال نظر
میم نون سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 16:06 http://dm-old.blogsky.com

خلاصه کتابت عین این می مونه که آخر یه فیلم رو بگی.
نخوندمش. شاید گذرم به کامو خورد.
از کتاب فاصله گرفتم. وبت سر همین قضیه جذبم کرد.

اره قبول دارم خلاصه کامل خوب نیس اما دسترنجم بود دلم نیومد نذارمش :))
چه حیف!
بخونید حتما...
آدمو از تنهایی و پوچی دور میکنه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.